يکشنبه, ۰۳ مرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۰۷
نوید شاهد – در قسمتی از کتاب "خاکریز" که گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است، می‌خوانید: «وقتی دکتر دندانم را نگاه کرد گفت که باید آن را بکشم. بدون آمپول بی‌حس‌کننده دندانم را کشید. کشیدن دندان همانا و غش کردن من همانا. دیگر نفهمیدم چه شده. فقط وقتی چشمانم را باز کردم دیدم که لباسم تمام خونی است و از شدت درد چشمانم تار می‌بیند ...»

برشی از کتاب
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جلد اول کتاب «خاکریز»، گزیده‌ای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است که برای نخستین بار سال ۱۳۹۱ با دو هزار نسخه در ۲۵۲ صفحه به چاپ رسیده است.


این کتاب به کوشش مدیریت ادبیات و انتشارات اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان قزوین زیر نظر روح‌الله شریفی، ولی‌الله محمدی و کامبیز فتحی‌لوشانی توسط ناشر صریر منتشر شده است.


کتاب یاد شده آثار برگزیده جشنواره نخست خاطره‌نویسی دفاع مقدس استان قزوین است و تلاشی بدیع در گردآوری خاطرات کسانی بوده که تاکنون گوشی شنوا برای شنیدن خاطرات خود پیدا نکرده بودند.


رزمندگان خاطراتی که از دوران هشت سال دفاع مقدس به یاد داشتنه اند را در این کتاب با عنوان‌هایی از جمله محاصره پاوه، وقتی اسیر شدم، قهرمان واقعی، فرمانده خدا ترس، خیبر، تعبیر خواب و تنها یادگار وطن بازگو کرده‌اند.


در مقدمه این کتاب آمده است: «.. خاطرات رزمندگان بسیار صمیمانه است. زبانی ساده مثل نویسندگانش دارد و از واژگانش داد می‌زند که از دل سوخته کدام مرد و زن ایرانی برآمده و لاجرم بر دل مخاطبانش می‌نشیند.


خاکریز هدیه‌ای است به همه مردم ایران زمین که در روزگار غربت ارزش‌ها به کمک دین و میهن‌شان شتافتند بی‌آنکه مزدی بخواهند ...»
در بخشی از این کتاب با بیان خاطرات آزاده و جانباز کرم قشلاق‌پور از دوران اسارت در اردوگاه‌های رژیم بعث آمده است: در اسارت، چون آب کافی نبود از نظر بهداشتی به مشکل برخوردیم و این باعث شد بیماری به سراغ‌مان بیاید. اکثر بچه‌ها به اسهال خونی و عفونت‌های شدید و دندان درد و بیماری‌های دیگر مبتلا شدند.

من هم مثل بقیه اسهال خونی گرفتم که خیلی زجرآور بود. نبود آب و توالت درست و حسابی بچه‌ها را آزار می‌داد. بعد از گذشت چند روز کم‌کم داشتم خوب می‌شدم که دندان درد عجیبی گرفتم. از شدت درد به خود می‌پیچیدم.

شب طولانی همراه با درد طاقت فرسا بود. خدا خدا می‌کردم زودتر صبح شود که به بهداری بروم تا شاید دکتر به دادم برسد. وقتی صبح شد به عراقی‌ها گفتم دندانم درد می‌کند. نگهبان با لحن خشن گفت که زود برگرد! من که دندان درد طاقتم را بریده بود رفتم بهداری.

وقتی دکتر دندانم را نگاه کرد گفت که باید آن را بکشم. بدون آمپول بی‌حس‌کننده دندانم را کشید. کشیدن دندان همانا و غش کردن من همانا. دیگر نفهمیدم چه شده. فقط وقتی چشمانم را باز کردم دیدم که لباسم تمام خونی است و از شدت درد چشمانم تار می‌بیند.

چند تا دندان‌هایم به علت کمبود بهداشت پوسیده شده و از بین رفته بودند من آن روز را هیچ وقت از یاد نمی‌برم. اردوگاه تکریت. مرداد 1367 

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده